دهستان من

سرزمین دین و ادب

دهستان من

سرزمین دین و ادب

به فکر نمازت باش مثل شارژ موبایلت .....

 

به فکر نمازت باش مثل شارژ موبایلت!با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت! از انگشات واسه اذکار استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!قرآن رو همیشه بخون مثل پیامهای موبایلت
خدایی ما کجاییم ................


فرصتی اندک

وقتی بچه ای به دنیا میاد تو گوشش اذان میگن  وقتی هم که موقع مرگش میرسه و از دنیا میره

           به جنازش نماز میخونن   

                             

                   << زندگی فاصله ی بین اذان تا نمازه>> 

تا حالا خدارو سرچ کردی؟




یادمون نره خدا رو هم تو زندگیمون سرچ کنیم

۱۲ بهمن سالروز ورود امام خمینی(ره)

* امام خمینی پس از سال‌ها دوری و تبعید به کشور بازگشت. 

ادامه مطلب ...

(چله کوچیکه و چله بزرگه)در قمبوان!

امروز پیش چند تا از افراد مسن روستا بودم که در مورد چله ها باهم بحث میکردند بعد از کلی سوال و جواب معنی و مفهومش رو فهمیدم که در ادامه مطلب  شما هم میتونید بخونید.




ادامه مطلب ...

می تراود ماه بر ماه ربیع

شهر مکه نور افشان می شود

احمد آمد مهد ایمان می شود


خنده ی صبح فلق را دیده ای؟

چون محمّد(ص) می دمد آن می شود


می تراود ماه بر ماه ربیع،

ماه از نورش فروزان می شود


آمنه کودک به دایه می دهد


ادامه مطلب ...

دوست قدیمی

 دنیا طوری شده که همه دنبال چیزای جدیدند و میگن همه چیز جدیدش خوبه ولــــــــــــــــــــی.... 

   

 

      همتون میدونین ((دوست ))قدیمیش یه چیز دیگس 

      

            یه سراغی از دوستای قدیمی تون بگیرید 

           

{{و:چرا مطلب قبلی روپاک کردین خواهشا این مطلب رو دیگه پاک نکنید }}

گفتارتان را تغییر دهید تا دنیا را تغییر دهید


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود... او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور، پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم »

آقای خامنه ای و دیدار با خانواده یک شهید ارمنی

تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند.

تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید

سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند

حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام،

مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم.

به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود.

دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد

ادامه مطلب ...

پارکور

 

برای اولین بار در قمبوان  

مکان«دبستان رضوان قمبوان »

زمان< روزهای فرد از ساعت ۱۸:۳۰  

اجرای تمام حرکات اکرباتیک و  گذر از موانع.